دوبیتی
بـه روی بــام دنـیـا می بـرایـم
به سودایت دوبیتی می سرایم
راحله
غـزل آرامش جـان مرا سوخت
بـه مـانـنـد گـریـبـان دل عـشـق
دل گـرمـم گـریبان مـرا سوخت
نای ناسنجیده ام سر می زند سامانه را
اگر دل های ما سنگی نمی بود
کسی با عاشقی جنگی نمی بود
صــدای پـای دلتنگی نمی بود
اگر چه تند از این مصرع ها گذر داری!
خدا گواهست که از ماجرا خبر داری
تمام عمر که آغاز«درس» می کردی
به قلب پاک من ایجاد ترس می کردی
زبان و دست مرا در پی دعا کردی
ولی عنان خودت را عجب رها کردی!!
امامت تو اگر اینچنین ظهور کند ـ
که چشم همسفرت را کبود و کور کند
اشاره کن که مرا زنده زنده گور کند
سعادتیست مرا از تو دور دور کند.
***
ندای عشق کجایش ندای رو زردیست!
ولی سکوت تو ای مرد همتِ مردیست؟
۲۳ می ۲۰۱۳
راحله یار
راحله یار
نه گلی می زنـم به گیـسویـم
نه قـنـاری لمـیـده در کـویـم
زیر باران نشسته با غـزلی
شاهد شست و شوی ناجویم
ابر تا خوشه خوشه می بارد
آب می ریزد از سر و رویم
نـفـسـم می دمد به بال حمل
تـا به کـویـت رسد پرستویم
بـاد پـرتـم نـمی تـوانــد زود
عـشـق محکم گرفته بازویم
۱۰ حمل ۱۳۹۲
راحله یار
یخِ یخ بـستـه حــلقـه ی مـویـم
بـرف بـاریـده روی گـیـسویـم
نـه شبیه ی شـــب زمـسـتـانـم
نـه جــنـون خــزان دلجــویـم
من که هستم خدای را تو بگو!
دفِ دل می کـشــد به زانـویم
بـا دلِ خـود همیشه درگـیـرم
که تـبـر می زنـد بـه تـابـویـم
***آی ای عشق بی تو خواهم مُرد
بغـلی وا نمی کــنـی ســویــم
۹ حمل ۱۳۹۲
راحله یار
طرح از محترم جواد یوسفی
راحله یار