با وجود آن که من و خانواده ام در وطن خود آرام نبودیم و از جنگ، تبعیض، فقر، فساد و زورگویی رنج میبردیم اما دلگرمیهای زیادی داشتیم. من سالها درس خوانده بودم. کار بسیار عالی داشتم. اقتصاد خانواده ام خیلی خوب شده بود. موتر خردیده بودیم. یک سال شده بود که یکی از بهترین بورسیههای دنیا یعنی DAAD جرمنی را گرفته بودم. تصور میکردم که با ختم این تحصیل در وطنم بهتر خدمت میتوانم. اما اینها همه هیچ شد. دولت و افغانستان سقوط کرد. این سقوط سبب شد که دیگر جایی برای من و خانواده ام و دوستان مثل من نباشد. ما دیگر در این وطن غریبه شده بودیم. اگر زنده میماندیم، حتما روزگار ذلتباری را نصیب میشدیم. اگر دستگیر میشدیم، حتما کشته میشدیم. پس، راهی جز فرار و پشت سر گذاشتن همه زندگی و دار و ندارم نبود. همان بود که با خانم و دو کودکم به تاریخ 13 سپتمبر 2021 طرف اسلام آباد پاکستان حرکت کردیم.
به تاریخ 22 سپتمبر 2021 از اسلام آباد پاکستان طرف جرمنی حرکت کردیم. در جمع 232 سرنشین طیاره ما، دلهای همه مثل من و خانوادهام، مملود بودند از ناامیدی، درد، احساس غریبی و همچنان خوشی. خوشی به خاطری که از کشتن نجات یافته ایم و احتمالا حد اقل روزگار بهتری برای کودکان مان رقم بخورد. ناامیدی، درد و احساس غریبی به این سبب که بیخانه میشویم، بیوطن میشویم و خیلی زمانگیرتا به زندگی عادی برگردیم یا هیچ برنگردیم. خیلیها کسانی را که از وطن فرار کرده اند، متهم میکنند که در خارج خیلی راحت نشسته اند و غمزه سر میدهند. اما این طور نیست. ما بیشتر از نیم عمر مان را صرف کردیم تا در همان وطن لانه بسازیم و حالا که ساخته شده است، خراب شد. پدر، مادر، برادر، خواهر و همه اقارب و دوستان مان آنجا باقی مانده است. از دوری و رنج آنها هر لحظه میسوزیم. غربت آسان نیست، حتا برای کسانی که احساس هم ندارند.
خلاصه، این غمگینی و ناامیدی ما را جوان خوش لباس و خوشچهره که کاپیتان طیاره بود از بین برد. زمانی که همه در چوکیهای شان نشستند، او آمد و همه را به زبان فارسی خوشآمدید گفت و خود را معرفی کرد. او گفت که پدر و مادرش مثل ما سی سال قبل به جرمنی آوارده شده است.گرچه این برای پدر و مادرش با مشکلاتی سپری شده است اما برای او این فرصت میسر شده است تا در اینجا به آسانی تحصیل کند. تحصیلاتش را در خلبانی به اتمام رسانیده است و حالا افتخار این را دارد که هموطنان خود را نجات دهد. او برای همه خیلی امید داد و مسیر پرواز هر نیم ساعت بعد میآمد و احوال ما را میپرسید. در این میان، او برای پسرم فرزان جان خیلی انرژی مثبت داد و گفت بیا کابین فرمان طیاره را به تو نشان دهم. فرزان که خیلی علاقمند بود تا کابین فرمان را ببیند، از رفتن به آن جا خیلی خوشحال شد و لذت برد. در اخیر بعد از 12 ساعت پرواز، او طیاره را موفقانه به جرمنی نشست داد و همه برای او خیلی کف زدند.