ترنگ باران

ترنگ باران

پنجره‌یی است همساز باران؛ پیوند دهنده‌ی من و تو
ترنگ باران

ترنگ باران

پنجره‌یی است همساز باران؛ پیوند دهنده‌ی من و تو

روز ملی بیرق

بیرق زمانی افتخار دارد که زیر آن بیرق تحقیر نشویم. برای روشنی موضوع، لازم است تا دو تجربه تلخی از سفر امسالم را خدمت تان گزارش دهم.

یک: اوایل امسال میلادی، سفری در شهر قاهره، پایتخت مصر داشتم. پس از نشست در فرودگاه قاهره، در قسمت خروجی فرودگاه، میان بیش از صد نفر مسافرانی قرار گرفتم که در صف طولانی برای مهر ورودی، ایستاده بودند. مسافرانی که جلو من قرار داشتند به‌طور عادی زمانی که پاسپورت شان را تحویل پولیس مرزی می‌دادند، بعد از حدود پنج ثانیه مهر ورودی می‌خوردند و به راه شان ادامه می‌دادند. همه مانند من به دقت هر لحظه‌ی این صحنه را تماشا می‌کردند. زمانی که نوبت من رسید، احساس می‌کردم شاید مثل دیگران به آسانی مهر ورودی زده شود و پس از چند ثانیه به راهم ادامه دهم. اما چنان نشد.

زمانی که نوبت من رسید، پاسپورتم را تحویل پولیس مرزی دادم. هنگامی که پولیس مرزی نام افغانستان را پشت پاسپورتم دید، شروع کرد به ورق زدن تمام صفحه‌های پاسپورت‌ام. ده بار به سر و صورتم نگاه کرد. ده بار ویزه را بررسی کرد. اما نشد. به آمرش زنگ زد که چنین یک پاسپورتی به دستم رسیده، چه کنم. آمرش چیزی گفت که نفهمیدم ولی احتمالا باید در مرکز شان بررسی می‌کردند. مرا از صف جدا کرد و امر کرد که باید یک طرف، جلو صف ایستاده باشم. به مسافرانی که پس از من منتظر بودند، اجازه داد تا به روند ادامه دهند. من حدود ده دقیقه جلو صف، مثل یک مظنون، سر به پایین ایستاده بودم. هر فردی که پاسپورت شان مهر ورودی می‌خوردند، یک بار به‌گونه سلوموشن (slow motion) به تمام بدنم، از کف سر تا به نوک پایم نگاه عمیق می‌اندختند و می‌رفتند. هر باری که سرم را بالا می‌کردم، متوجه می‌شدم که همه به صورتم مانند یک مجرم نگاه می‌کنند. هر لحظه منتظر بودم تا مسافر دیگری را هم کنار من ایستاده کنند تا بار تحقیر را تقسیم کنیم، اما هرگز چنین نشد. در این ده دقیقه، تمام بدنم آب شد، تمام تاریخ کشورم در ذهنم مجسم شد. اینجا عمق حقارت، بی‌چاره‌گی و بی‌کسی‌ام را در مغز استخوانم حس کردم! خلاصه، پس از ده دقیقه زجر، که برایم ده سال گذشت، پاسپورتم را با هزار دلهره، مهر زد و به من داد.

دو: همین چند روز پیش، زمانی که از شهر زوریخ سویس طرف آلمان می‌آمدم، راننده بس، بارکدهای تکت مسافران را برای ورود به داخل بس، توسط موبایلش اسکن می‌کرد. مسافران همه به نوبت، بارکدها را در موبایل شان نشان می‌دادند و وارد بس می‌شدند. وقتی نوبت به من رسید، زمانی که بارکد را نشان دادم، راننده متوجه افغانستان شد. از من پاسپورت خواست. پاسپورتم را زیر و رو کرد اما دلش تاب نیاورد. از من کارت شناسایی و ویزه آلمان را خواست، تحویل‌اش دادم. پس از زیر و زبر کردن اسناد، بلاخره با هزار ترس و لرز به من اجازه ورود در داخل بس را داد. این در حالی بود که هیچ سندی از مسافران دیگر را راننده طلب نکرد. تحقیر را کسی درک می‌کند که مثل من در آن صف ایستاده باشد و یک راننده که هیچ حق بازرسی اسناد را ندارد، ویزه، پاسپورت و کارت شناسایی‌ات را بررسی کند.

بیاییم به روزی افتخار کنیم که در صف انتظار در فرودگاهی، با پاسپورت و ویزه رسمی یک کشور، میان صدها نفر ایستاده ایم؛ زمانی که نوبت ما می‌رسد، مامور پولیس ما را از صف جدا نمی‌کند و مانند دیگران به خوبی و احترام اجازه ورود می‌دهد و شما با غرور رد می‌شوید. بیرق زمانی افتخار دارد که زیر آن بیرق تحقیر نشویم. بیرق زمانی افتخار دارد که اگر یک خارجی نام کشورت را صدا می‌زند، نمی‌شرمید. بیرق زمانی افتخار دارد که احساس می‌کنید غیر از افراطگرایی، جنگ، کشتن و خشونت چیزهای دیگری نیز است که دیگران کشورت را به آن می‌شناسند. بیرق زمانی افتخار دارد که شهروندانش ارزش انسانی داشته و در زندان‌های کشورها مانند حیوانات نگهداری نمی‌شوند. بیرق زمانی افتخار دارد که پاسپورت ملت اش را کسی پاره نکند. بیرق زمانی افتخار دارد که کشورها شهروندانش را با پاسپورت و ویزه زندانی، تحقیر و توهین و زیر پا نکند. بیرق زمانی افتخار دارد که میلیون‌ها شهروند ما در حالت فرار قرار نداشته باشند. بیرق زمانی افتخار دارد که تحصیل و کار حق هر شهروند ما باشد. بیرق زمانی افتخار دارد که انتخاب زعیم حق هر شهروند ما باشد. بیرق زمانی افتخار دارد که علم و دانش جای لنگی، ریش و تفنگ را بگیرد.

با حرمت
داود مونس