این شعر نا قابلم، تقدیم به آنانیکه از ظلمت وطن،به خاطر پناهندگی، جان های شیرینش را از دست دادند و میدهند.آنانیکه سالهاست در زندانهای تنگ و تاریک به سرمی برند. آنانیکه گوش، بینی، ... شان بریده می شوند. آنانیکه صد ها سلی و لگد های بیگانه ها را تحمل می کنند و کسانیکه بخاطر... بودنش هر دمی تحقیر و تمسخرمی شوند.
جرمم
چرا من همچو یک برگ خزانم؟
که می لرزد زسردی روح و جانم
تنم خشک و سرم زردست اینجا
تمسخر می شوم، از این نشانم
برم هرگز بهار و یا سمن نیست
ز شاخ افتاده و بی خود روانم
به هر درگه زنم جایی برم نیست
همه سرگشته و بی آشیانم
کسی نبود که دستانم بگیرد
هران سویی وزد بادی، دوانم
وگر چنگی زنم پای درختی
همی کوبد لگد ها بر دهانم
همی دانی چرا"جرمم"چنان است؟
چو من پروردهء افغان-ستانم
"مونس"
نومبر 2009 داکا
سلام مونس عزیز شعر بسیار قشنک سرودی موفق باشی
سلام برادر نمی گویم که شعرت حرف ندارد بلکه برای آنانکه درکش کنند هزاران حرف دارد! ماشا الله.
دوست شما هیبت الله